شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۶

یکی از شاگردام امروز گفت:
با برادر زاده من ازداج میکنی بری آمریکا؟ اسمش دیوید ه..

شکه شدم هم سر جریان اینطور خواستگاری کردن..هم سر اسم دیوید...

بهش گفتم ترجیح میدم همسرم ارمنی باشه!

بعد یکی دیگه از شاگردارو جور کردیم!

چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۶

نکاتي چند در باب خريداري مانتو
  1. فقط از هفت تير و مرکز خريد هاي معتبر خريداري کنيد.
  2. گول چرب زبوني فروشنده رو که ميگه الآن اين 38 ه اما به شما که 40 اين ميخوره، رو نخوريد.
  3. تا ميتونيد تخفيف بگيريد...دوخت يه مانتو 3 تومن هم در نمياد!!!
  4. هيچوقت سفارش نديد تا بياره...همون موقع اگه داشت بخريد!
  5. !هيچوقت بيعانه نديد
  6. تحت هيچ شرايطي نذاريد فروشنده بياد داخل اتاق پرو يا دست بزنه با مانتويي که تن شماس که بگه اينجاشو ميشه درس کرد
  7. سعي کنيد تا حد امکان تنها خريد نريد
  8. خوب وارسيش کنيد که مشکلي نداشته باشه سوراخ نباشه
  9. اول سر قيمت توافق کنيد که بعد چشمتون روش نمونه
  10. اگه با وزن و هيکلتون مث من مشکل داريد در يه روز کاملا شاد که سر حاليد بريد خريد
پ.ن: واقعا با 7 تا کامنت من بيام اينجا چي بگم؟
پ.ن.2: نت بنده باز تحريم شده...شايد کم بيام !!!

دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۶

خب من خل شدم به سلامتی دوباره....

اولا که یه آدم پایه پیدا شه یه قالب خیلی ساده برا بلاگر برام بسازه..اولشم بهم آفی ایمیلی چیزی بده که بگم چه کنه!

دوم اینکه زده به سرم کامنتامو یه مدت ور دارم..تنبلی میکنم هی کامنت بدم واسه بقیه..بعد دلم میسوزه که یکی میاد کگامنت میده اما من جواب نمیدم و کامنت برا خودش نمیدم...
ناگفته نمونه که خداروشاهد میگیرم همه بلاگای پینگ شده لیستم رو هر روز میخونم!!!

دیدین این ملت رو...طرف بعد از ان سال حقوقش شونصد برابر شده..مثلا هزار برابر من تازه استخدام شده میگیره..بعد یه روز حقوقش دیر میشه میگه آخه پول ندارم برم کفش بگیرم بدین حقوقارو....!

شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶

الآن دلم میخواد یکی و بزنم...لت و پار کنم..فحش بدم..یه دنیا م الآن بغض و گریه دارم...

الهی کور شه اونی که منو چش زد!
عطف به اون پستی که راجع به تولدم بود...
مرسی از تبریکات انگشت یک دست شمار و هدایایی که کسی نداد!!!

پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۶

گریه کردم امروز..امروز از دیدن هدیه اریک یهو بغض کردم و بغضم ترکید و گریه کردم..

مرسی اریک..دوستت دارم یه دنیا!

چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

ورون: بابا من نمیام عروسی..
بابا: چراااااا؟
ورون: چونکه دلیلی نداری بیام عروسی این پسر گامبالو ه که 100 ساله ندیدمش اصلا..ما کجا رفت و آمد خانوادگی داریم با اونا؟!
بابا: دلیل نمیشه...ما میریم..به این همسایه اعتمادی نیس..نمیشه تنها بمونی...
ورون: من نمیام..خفه میشم تو خونه اما نمیام!!!
بابا: ای بابا...بیا دیگه عمه ت اینا م از اصفهن میان..بیا نرقص..فقط بشین بعد برو شام بخور...
ورون: من عروسی بیا نیستم!!!
بابا: الحق که مث عمه ت یه دنده و لجبازی!!!

سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

دیشب اریک نیومد خونه.. و وقتی اومد خونی مالی اومد!!

با دوستش رفته بوده بیرون..طرفای پارک وی دو تا ماشین میان دو طرفشونو میگیرن..اینام هی سرعت کم میکنن و لاین عوض میکنن که اونا گم شن ..یکی از ماشینا میره اما اون یکی جلو ماشین اریک یهو میزنه رو ترمز..
پیاده میشن(دو تا بودن) میان دم ماشین اریک..به اریک و دوستش هر چی از دهنشون در میاد میگن..خواهر و مادر و جد و خاله و عمه و بابا و عمو و همه و همه.. خلاصه کم نمیارن..
اریک و دوستش که همکارش هم از پیاده میشن و با اینا درگیر میشن.. این میزنه اون میزنه..ماشین گشت هم میرسه میبرتشون کلانتری..
شکایت میکنن اریک و دوستش..اون دو تا الدنگ هم مست بودن و پرونده شون هم سیاه بوده..
بعد تو کلانتری پارتی پیدا میکنن که این مست بودنشونو ماست مالی کنه..
یه کم که میگذره اریک به دوستش میگه اینا که پرونده شون سیاهه..دردسر درس نکنیم واسه خودمون..صرف نظر کنیم از شکایت بریم خونه..اینا شکایتشونو پس میگیرن و میان که بیان خونه..تو راه زنگ میزنن از کلانتری که پسره که مست بوده خودکشی کرده جلو در بیمارستان..این بیچاره ها هم میرن اینو ببرن کسری..که قبول نکرده..میبرن پاستوراونا شستشو میدن معده شو بعد میگن ببرین لقمان..تا زنگ میزنن به مامان و دوس دختر این پسره و بعد از اینکه یه فصل اریک تیغ زده میشه میتونه بیاد خونه!

گردنبند های اریک که پاره شده معلوم نیس کجاس..میگه شانس آوردم اون انگشتره از دستم در نیومد! جفت پاهاش کبود شده و درد میکنه..لب و دهنش هم از بیرون هم از تو پاره شده..گردنش همش جای ناخونه...دماغشم که ضربه بدی خورده( اون دماغشو یه بار به خاطر شکستگی جراحی کرده) ..
و خب اینجا ایران هس و خیلی امنیت هست!!!

دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶

از این حرکت که مثلا یه بلاگر الف به خاطر اینکه امروز از بلاگر ب کامنت نداشته نمیره امروز به بلاگ ب سر بزنه...بدم میاااااد! متنفرم اصلا!!!!
بابا اگه تو بلاگ رو دوس داری که هر روز که نه حالا مثلا هر وقت اومدی میری چگ میکنی کامنت میدی...!!!

شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶

یادم نمیاد شماره هیچکی و انقد راحت پاک کرده باشم و خاطره هاشو اینقد زود تو سطل آشغال ریخته باشم!


جمعه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۶

اریک: از خودم بدم میاد..
من و مامی: چراااااااا؟
اریک: چون که عرق کردم و تی شرتم چسبیده به تنم!
ورون: خب دلت آب..من بلیزم چسبونه..!

پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۶

مامان جان، میدونی نرو(به کسر ن) چیه؟ بهش عصب و اعصاب اینام میگن...خب؟
حالا که میدونی لطف کن پاتو از روش بردار...

سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۶

دختره 3 ساله رو ساعت 3 تو اون خلوتی میفرستن بره آشغال بندازه تو این سطل گنده ها!!!

بعد فردا پس فردا میگن دیدی...بچه مونو دزدیدن یا ورداشتن بهش تجاوز کردن...
خب د آخه دیواانه خودت کدوم گوری بودی؟!

دوشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۶

به دعوت دوست خیلی گلم جناب وقایع نگاری میخوام با تاخیر از تاثیرگذارترین ها بنویسم...
مسلما مادرم، پدرم، برادرم، عمه هایم، عمویی که وصفش رو شنیدید، مامان بزرگ و بابابزرگ همه و همه تاثیر داشتن..

تقریبا پنجم دبستان بودم..از طریق اریک با یه پسری آشنا شدم..اون فک کنم یه سال از من بزرگتر بود..خوشگل بود..ناز و دوس داشتنی..
یه روز که کنار هم نشسته بودیم..رفت ساندویچ خرید و اومد و با ظلومیت و عشق خاصی بهم تعارف کرد..این حرکتش هنوز جلوی چشمامه..
بعد از یه مدت دیگه رابطه مون کم شد تا الآن که اصلا سلام هم نمیگیم..همچنان خوشگل و نازه..قد بلندی داره و خوش تیپه..تو بیلیارد هم رقیب نداره!

معلم زبانم تو موسسه کیش..خانومی بود با موهای بور و اکسنت فوق العاده آمریکایی..عاشقش بودم به معنای کلمه..بهم گفت برو دوباره مصاحبه کن و وقتی رفتم 6 ترم بالاتر نشستم..بعد از یک سال دوبار سر کلاسش بودم، وقتی سلام کرد دست چپشو نشون داد و گفت ازدواج کردم...خیلی دوستش دارم!

یه اتفاق تاثیر گذار: دوم دبیرستان که بودم..من و دوستم رو به جرم همجنس بازی بردن دفتر مدرسه و زنگ زدن به مادرهامون..من اون موقع اصلا نمیدونستم همجنس بازی چیه..مامانم تا یک هفته بهم شک داشت!!

این دیوید بی عاطفه هم تاثیر زیادی داشته تو زندگی من!!

همین دیگه..همه به نوعی تاثیر داشتن..یادم نمیاد شخص یا چیز خاصی رو!

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

پریشب که دراز کشیده بودم بخوابم..حالا خوابمم نمیبرد..فرداشم امتحان داشتم بسیارم سخت بود!

یه لحظه وقتی چشمم به دعا و صلیب روی دیوار افتاد، یه چیزی بهم گفت صبح رو نمیبینم..
یه چیزی بهم گفت میمیرم..

این احساس انقد واقعی بود که نمیتونم توصیفش کنم..

نترسیدم..اما دلم نمیخواست..گفتم خدا، من هنوز کار دارم..بذار بمونم..بعدش نوکرتم هستم...

یه کم که گذشت فهمیدم که رفتنی نیستم..لااقل اون موقع نبودم..اما به زودی میرم...


جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶

یه اکانت گرفتم نمیتونم اصلا باهاش هیچکاری بکنم...علنا به درد چت میخوره...
به جون شما این وضع تکنولوژی نیس به خدا!!!

میخونم بلاگارو..اما کامنت فعلا طلبتون تا بیام از دلتون در بیارم!!!

شاگردمم بی سلیقه بیچاره لطف کرده بهم..عکسیه بی کیفیت ه اونم از موبایلمه....وگرنه کفشه خوشگله!!

تاپ هم نمیشه!! انصاف دارم!

راستی یه خواب باحال دیدم..
تو یه ماشین قدیمی بودیم مث فورد موستانگ و اینا..
من بودم و یه پسره مو بور.. بعد بنده در کمال ناباوری دستمو بردم زیر بغلش و بازوشو گرفتم و فشار دادم ..
اون از این حرکت لذت برد..منم از لذت اون لذت بردم!!!

تعبیرش چیه؟!

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶


پست 150 ه این...ماشالله به ورون که اکثر پستاشم بی مزه بودن!!!

یه جفت آل ستار شاگردم برام سوغات آورده...باید تاپ ستیودنت بشه؟!

دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

همسایه طبقه پایینی..یه خانواده ن..یه زن و شوهر و دو تا بچه...
بچه ها که فقط سر و صدا میکنن...
مامانه که یونیسف کار میکنه..رفتار با بچه بلد نیس...بیشتر اونا جیغ میکشه..
همشم هی در رو میکوبونن !

از همه بدتر شوهره س که آشغاله...
معتاد هس..مست میکنه زیاد..بد دهن هس..هیز هس..کثافت هس!!!
من به شخصه ازش میترسم..یعنی هر وقت دم دره یا تو راه پله س من آفتابی نمیشم..میترسم یهو بگیره یه کاری بکنه..کنترل نداره آشغال!!

هر چند وقت یه بار که معمولا میشه یه روز در میون، صدای ضبط رو تا ته بلند میکنه!
بعدشم یا مس میکنه یا مواد میپزنه!
براشم فرقی نداره کی باشه..شب..صب..نصف شب...
آدما براش هیچ ن..فحش میده..صداشو بلند میکنه..کاری نداره کی جلوش وایساده!!!

حالا دو سه روز پیش باز ما مجبور شدیم آهنگای جلال همتی و جواد یساری و نمیدونم کی و کی رو حفظ کنیم..
صدا رو بلند کرده بود..از حدود 4 بعدازظهر تاصب روز بعد..
دیدیم کاری نمیکنه..فک کردیم مرده خبر مرگش!
من گفتم زنگ بزنیم 110 بگیم بیاد..بابام هی گفت نه بابا همسایه س بالاخره..مام که ماهواره اینا هس خونه مون..
زنگ زدیم جواب نداد..در زدیم جواب نداد..
زنگ زدیم چند تا از فامیلاشون اومدن و به زور درو وا کردن دیدیم نه نیس خود انترش..خاموش کردن رفتن!
تا اینکه امروز اومده میگه شما خبر دارین درو وا کردن..مام گفتیم آره!!
برگشت گفت هیچ مادر جنده ای اجازه نداره بدون حکم بره تو خونه من..از خونه م 10 کیلو طلا گم شده..7 میلیون پول نقد داشتم نیس..شما برداشتین..الآن زنگ میزنم کلانتری مامور بیاد!!!

مامانم که قلبش گرفته بود..من عصبانی..بابامم خون خونشو میخورد!!

این مامور آورد..ماموره هم دید از دهنش بو الکل میاد گفت اینا دلسوزی کردن برات جا تشکرته؟!
کلی اینم داد و هوار کرد و قبلش کلی فحش داد و بعد رفتن ماموره فحش داد!!

خلاصه جنگ اعصاب درس کرد برامون!!

مرتیکه کس کش آشغال هیز پدرسوخته بیشرف..زنشم گذاشته خبرش رفته اصفهان استراحت کنه این لاشی مونده پدر مارو در بیاره!!!

پ.ن: بی تربیت م!!! به کسی چه؟
پ.ن2: تصمصم کبری گرفته شد در اسرع وقت خونه عوض شه..شده با یه آپارتمان 50 متری!!!

یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۶

واسه چس مثقال ابرو و پشت لب و چونه 5500 یه کم گرون بود دیگه!!!
مخصوصا که 1 ساعت نشستم تا نوبتم شد!!!

پ.ن: آقای بابا، با زن نشسته شدن...ور دل مامانی ...امروز سرعت نور رو گذاشتن تو جیبشون و بنده به طرز وحشتناکی سرم خورد به سقف..به قول خودش: این سرعت گیر از کجا پیداش شد؟!
دزد اومده بود کوچه مون، پلیسه بدجور زدش...

پ.ن: امتحان دارم..دعا کنید!

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

Most people looked at him with terror and with fear
But to moscow chicks he was such a lovely dear

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

خدا شانس بده!!!
من از حسووووووودی ترکیدم...چشمام چهار تا که بود...صد و چهار تا شد..
مطمئنم دوستام ندیدن....

اما یکی از دوستام موتورولا خریده آ1200...من میخوام!!!!!!!
خوشگل بود..یکی از چویس های من بود بعد از 7373...دلم خیلی خواست!!!

چرا اون پول داره من ندارم؟
تازه اون دوس پسر داره من ندارم...
اون موهشم بلد و زیاده مال من نیس!!!

خدا تبعیض تا چه حد آخه...
من چقد بچه ننه و ننرم!!!