فردا شب سال نو ه..با فرض اینکه شما بابانوئل یا مامانوئل بودین چی برای من میذاشتین زیر درخت؟!
شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵
جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵
یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵
طبق معمول داشتم بلاگاي به روز شده رو ميخوندم که تو بلاگ تپش کور ديدم ايشون راجع به خودشون نوشتن و اينا..يه کم فوضولي کردم ديدم بعله..ي جور بازي شروع شده..
البته خب بنده انقد تيتيش بودم که سريع دلم واسه خودم سوخت و در عين حالي که ننه من غريبم بازي در مي آوردم براي ايشون، شروع کردم دونه دونه بلاگارو خوندن که ديدم بيست و دوي lovely زحمت دعوت منو کشيده..(ناگفته نماند که تو ليست ايشون بودم، اما خب خواستن حق کسي ضايع نشه ديگه!)..
بعدش ديگه تنبلي کردم و ننوشتم..بعد ديدم مهرواژ جون و زيتونک جون و شقایق عزیزم و مارمولک عزیز هم بنده حقير رو دعوت کردن و من آی خوش به حالم شد...چون داشتم دق مي کردم..
يک- تولدم 31 خرداد ه، اوايل (يعني اونوقتا که هنوز نميدونستم طالع بيني چيه) اصلا خصوصيات شون رو نداشتم..اما به تدريج، حالا نميدونم در اثر تلقين، يا خواست خودم، شدم يه خردادي اصل..يعني چي؟ دو و يا چند شخصيتي..آدم moody اي هستم..هم ولخرج م(دوستاي دانشگام ميدونن که کرور کرور خرج ميکنم!) و هم خسيس( اينم خيلي ها ميدونن!)..يه حرفي رو (مثلا کپل) اگه امروز بگي ناراحت نميشم، اما فردا که بهم بگي دنيا رو رو سرت خراب ميکنم!
دو- توانايي فوق العاده اي دارم در خندوندن مردم، توليد کردن انواع صدا، بلند صحبت کردن، و نشوندن لبخند به لبهاي کسي که سال تا سال نميخنده!
سه- معتقدم مامانم برادرم رو بيشتر از خود من دوست داره (اينطور هست!) و براي اين جريان و خيلي مسايل ديگه زير لب به مامانم فحش زياد ميدم..
چهار- در طرفه العيني از کور در ميرم و عصباني ميشم، ديگه نگاه نميکنم ببينم کيه..
پنج- معتادم به اينترنت، تي وي و ماهواره و ميوزيک، و صد البته به SMS که ديگه دارم overdose ميکنم!
شش- با همه جور آدمي راحتم و راحت تا ميکنم، با کسي هم تعارف ندارم.
هفت- هميشه آرزوي مشهور شدن رو داشتم، حالا به هر طريقي.. خيلي شده که خودمو يه خواننده تصور کردم..تازه از وقتي Nick Lachey از Jennifer Simpson جدا شده هميشه اونو نامزد خودم کردم.
هشت- اون چيزايي رو که دوست دارم برام اتفاق بيفته رو بازي ميکنم، مثل يه زندگي حقيقي، اکثر اوقات تو دستشويي چون فرنگيه!
نه- اضطراب ندارم، اما قبل از اتفاق هاي خاص دلم درد ميگيره و قلبم ميزنه و ميلرزم..نمونه بارزش وقتي ميخوام برم دماوند..ولو براي دعوا با آموزش!
ده- تعريف و تمجيد رو دوست دارم..وقتي ازم تعريف ميشه دست و دلم ميلرزه..
پنج تای بعدی رو هم عرض به حضورتون که اکثرا نوشتن..اما آفتاب پرست، کاغذباد، بينگالا، پدرام، شاسکول، گلپر، نازلی، آذر، خيال، يه 62 يی، پوريا، دماندن ، مرغک، بنیامین، ملنگ بانو، فروغ و مریم رو دعوت میکنم!
شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵
پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵
سهشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵
یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵
شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۵
جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵
روي يه صندلي درست نزديک در آشپزخونه نشسته بودم و يه کاغذ که مال ديويد بود دستم بود و داشتم مي خوندمش.
ديويد اومد بره تو آشپزخونه و يه نگاه به من انداخت و گفت: ورون چي داري ميخوني؟
دستمو کشيدم و گفتم هيچي..احساس کردم ناراحت شد.
پا شدم رفتم تو آشپزخونه، کنارش وايسادم، کاغذارو دادم دستش و گفتم: اينو داشتم نگاه ميکردم.
نگام کرد و گفت: خوشگلم، من دارم کارامو بکنم از اينجا برم، مياي باهام؟
وقتي با خجالت جواب مثبت دادم ازم خواست مدارکمو بدم بهش تا کارارو درست کنه..
ساعت چهار و نيم صبحه، از خواب بيدار شدم..چقد خواب قشنگي..ديويد رو 10 ساله دوست دارم، عاشقشم، 10 سال با عشقش هر لحظه زندگي کردم و هر وقت ديدمش دست و دلم لرزيده..چقد خواب خوشگلي بود، ديويد توي خواب دوسم داره، اينم خودش کليه، چون عشق من يک طرفه بوده!
وقتي ساعت 9 صبح خوابمو واسه دوستم تعريف کردم گفت: بهت نگفتم، چون نميدونستم هنوزم ديويدو دوست داري، ديويد کاراشو کرده. منتظر ويزاس که بره..
و دنيا يه بار ديگه روي سر من خراب شد، داغ دلم تازه شد...
سفرت به خير، اگه ميري از اينجا تک و تنها تا يه شهر دور
برو که رفتن بدون ما ميرسه به يه دنيا نور
حالا من نشستم، تک و تنها، دارم به مرگ تدريجي عشقم نگاه ميکنم..دارم تيکه هاي شکسته قلبمو تماشا ميکنم...دارم لحظه به لحظه عشقمو مرور ميکنم، دارم خند هاشو به ياد ميارم..
عاشقم هنوز...
براش هميشه آرزوي خوشبختي دارم، گرچه هيچوقت دوستم نداشت..خودم با احساس خودم بازي کردم، 10 سال يا شايدم بيشتر نخواستم قبول کنم که دوستم نداره! مث روز اول و حتي بيشتر و بيشتر دوسش دارم..
ميميرم برات، آرزومه که ميدونستي که من ميميرم برات..
از صب تا الآن 100 بار اين آهنگ ميميرم برات رو گوش دادم و باهاش گريه کردم، ديويد اولين و آخرين عشقي بود که براش هق ق گريه کردم..تنها کسي که صدها بار اومد به خوابم و منو از عشقش مطمئن کرد!
مامان وقتي فهميد، نگاه غمگيني بهم انداخت! فهميد دخترش چه حالي داره..
دارم ميميرم!