پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

رفتيم از بگير ببر دو تا هات داگ پنير گرفتيم و اومديم تو ماشين که بخوريم. منم آروم نمي شدم، هي مي پرسيدم مامانم چي گفت؟ جريان چيه؟ کوين م به روي خودش نمي آوردف انقدر آروم و خونسرد ساندويچشو ميخورد که دلم ميخواست خفه ش کنم. آخرش با دست اشاره کرد که ساکت!

بسه بکي جان! فکت درد نگرفت؟ هات داگ تو بخور برات ميگم جريان چيه! حيف وقت نشد از هاسميک خانوم بپرسم چند ماهه به دنيا اومدي..

چپ چپ نگاش کردم که گفت:

غلط کردم زن، ببخشيد خب!

خنده م گرفت! اونم انگار گل از گلش بشکفه:

اي جان! خنده تو نديده بودم دو روز بود داشتم مي مردم به خدا! بخند دختر جان!!

موبايلش زنگ خورد، شماره رو نگاه کرد و يه ببخشيد گفت و از ماشين پياده شد.. مي ديدمش داشت حرف ميزد و منو نگاه مي کرد، بعضي وقتام سرشو تکون مي داد يا از تعجب چشماش گرد مي شد! تا اون بياد منم ساندويچمو خوردم و سوار شد راه افتاديم!

باز پرسيدم جريان چيه، ولي چيزي نگفت! تا رفت جلوي يه آزانس هواپيمايي نگه داشت.. بهم گفت بمون تا بيام! وقتي م که برگشت دو تا بليط دستش بود..

جريان چيه کوين؟ براي کيه اينا؟

کوين: اندازه نيم ساعتم که صبر کني ميگم بهت! الآنم يه خبر خوب دارم برات! اگه گفتي؟

من: چيه؟ حدس زدنم ضعيفه!

کوين: واسه همين خنگيته که دوستت دارم ديگه!! کارت رديف شد..تو همون شرکته! از صب ميري تا تقريبا 2..حقوق کامل ميگيري، بيمه ميشي، در ضمن اين حقوق کامل خيلي ه ها! وايه خودش کلي پوله! اما يادت نره که کاراتو براي من و ارژن و امد همچنان بايد ببري! براي اون دو تا به چش خواهري کار کن! برا من انگار کن واسه شوهرته!

يکي زدم تو پهلوش که تسليم شد:

زن جان، غلط کردم! ميگم زن جان، بيا بريم زنجان! بليط گرفتم ها!

خنديدم..اين روي کوين رو هيچوقت نديده بودم!

بقيه راه رو هيچي نگفتيم تا رسيديم به بيمارستان..ماتم برد:

ما که تازه اينجا بوديم، چرا دوباره اومدي؟

کوين: مگه نميخواي بفهمي بليط برا چيه؟

من: چه ربطي داره به بيمارستان آخه؟!

کوين: صب کن تا برگردم، خودت ميفهمي!

رفت تو بيمارستان و دو دقيقه بعد با مامانم برگشت. مامان خوشحال به نظر مي رسيد.من، اما، اضطراب داشتم!

سلام مامان، خوبي؟ بابا خوبه؟

مامان: سلام عزيزم، من که خوبم، باباتم وقتي رفتيم خوب ميشه!

من: کجا رفتيم؟ اين بليطا دست تو چه ميکنه؟

مامان: من و بابات داريم ميريم فرانسه! ترتيب همه چي رو کوين داده.

کوين: من که کاري نکردم، برا زنم بوده ديگه!

مامانم زد زير خنده! خوشحال شدم که داره ميخنده..

حالا چرا فرانسه؟ مطمئني که اونجا خوبه؟

کوين: يه دوست دارم، اونجاس، دکتر جراح ه! بهش که گفتم جريان چيه و پرونده باباتو فکس کردم گفت يه لحظه هم صبر نکنين، بيارينش! همه کارا انجام شده! فقط مامانت آماده شن، باباتم با آمبولانس ميبرن تا هواپيما، اونجام براش آماده شده س! نگران نباش!

فقط تونستم سرمو تکون بدم، بابامو خيلي دوست داشتم! حاضر بودم همه کاري بکنم براش..حالا که امکان معالجه تو فرانسه جور شده بود خيلي خوشحال بودم!

بقيه کارا سريع اتفاق افتاد! مامان و بابا ظرف سه روز راهي شدن..منم تو خونه خودمون موندم و کارمو شروع کردم!

تقريبا هرروز کوين رو ميديدم، نميذاشت احساس تنهايي کنم! داشت باورم ميشد که شوهرمه!

تقريبا 1 هفته از رفتن مامان و بابا ميگذشت که تلفن زنگ زد:

بله؟ بفرمائيد؟

مامان: بکي سلام، چطوري؟ خوبي قربونت برم؟

من: ماماني جونم سلام، خوبم من، تو خوبي؟ بابا بهتره؟

مامان: وضع جسمي من که خوبه! اما روحي نه! بکي بدجور گير افتاديم، پول ميخوان اينجا! مام هيچي نداريم..

من: يعني چي؟ مگه دوست کوين اونجا نيس؟ خود کوين مگه پول نداده؟

مامان: دوست کوين اينجاس اما قانون بيمارستانه، نميتونه کاري بکنه! در ضمن، کوين هيچ وظيفه اي در قبال ما نداره که پول بده، فکر کنم اينو بدوني!

من: بله ميدونم، اما چجوري ميگفت همه چي حل شده وقتي حل نشده؟ باشه مامان جان! شماره حساب بيمارستان رو بده، يه سري طرح ميفروشم ميفرستم براتون!

مامان: به کوين چيزي نگي ها ! يادداشت کن..

شماره حساب رو داد و قطع کردم! بعدشم زود لباس پوشيدم و طرحامو بردم ارژن، يه مقدار پول دستم اومد، باز بد نبود! همون موقع به حساب بيمارستان واريز کردم و فيش رو برشون فکس کردم! خدا خدا مي کردم که کافي باشه!

وقتي برگشتم خونه سوگل رو دم در منتظر ديدم:

تو خجالت نميکشي؟ نه تو دختره وقيح آب نميشي بري زمين؟ من الآن 1 ساعته اينجا منتظرم! نه تو واقعا روت ميشه منو نگاه کني؟!

من: خب تو خنگي به من چه؟! زنگ ميزدي ببيني کجام، مي اومدي دنبالم که علاف م نشي!

سوگل: نه ديگه اين واقعا به ذهنم نرسيده بود! حالا غذا چي داري؟

من: مگه ناهار نخوردي؟ من چيزي ندارم تو خونه! برو يه پيتزا بگير بيار!

سوگل: ميترسي قبض تلفن زياد بياد نميگي بيا از خونه زنگ بزن بيارن؟! وقيح!

من: اي بابا، خب بيا از خونه زنگ بزن! انگار مثلا چي ميشه؟

تو اين کل کل کردنا رفتيم تو خونه! طبق معمول دسته گل به آب داده بود:

بکي حالا چيکار کنم؟! اصلا نفهميدم چيکار دارم ميکنم، دستمو بردم عقب يکي خوابوندم تو گوشش! تقصير خودش بود پسره وقيح! به من ميگفت پاشو بيا خونه ما! توام که منو ميشناسي..دختر سر به زيري م! اما دلم سوخت براش! بيشعور لپش قرمز شد! الهي بميرم براش خب گناه داشت، بچه م خيلي نازه آخه! اين دل صاب مرده مو چيکار کنم خب دوسش دارم آخه! اما آشغال هي خر خودشو سوار بود، ميگفت بيا خونه مون، ميخوام با مامان اينا آشنا شي! فک کرد من خر ميشم..اما من بيدي نيستم که با اين بادا بلرزم!

ريز ريز ميخنديدم که موبايلش زنگ خورد، شماره رو که نگاه کرد دست و پاشو گم کرد:

بکي کسري س، چي بگم الآن بهش؟ معذرت بخوام؟

شونه بالا انداختم! دوست نداشتم دخالت کنم! معتقدم آدم خودش بايد مشکلاتشو حل کنه!

سوگل رفت تو اتاق که صحبت کنه، منم زنگ زدم به کوين:

سلام، خسته نباشي، چطوري؟

کوين: به سلام، زنم! خوبي؟ خوشي؟

من: آره، کوين طرحا آماده س بيارم الآن؟!

کوين: واسه همين زنگ زدي؟

معلوم بود ناراحت شده..کلي زبون ريختم تا از دلش در اومد! بعدم طرحا رو بردم براش و به بهونه سوگل برگشتم خونه! تا صب کار کردم و طرح زدم! اما احساس ميکردم که پول اين کارا کم ميشه و مامان اينا باز احتياج پيدا ميکنن..

ديگه صبا کارم شده بود شرکت رفتن، عصرام تو خونه و تا صب کار کردم رو طرحا! سهيل هم بهم طراحي صفحات وب و يه سري چيزاي ديگه ياد داده بود و خودش برام کار پيدا ميکرد، اونم پولش بد نبود!

براي کوين طرح ميزدم و سر هفته تحويل ميدادم، براي شرکتاي ديگه زود به زود طرح ميدادم! اما بهترين کارام و به قول خود کوين آس کارام مال خودش بود!!

خورد خورد به مامان پول ميفرستادم، حال بابا هم رو به بهبود بود!

اوضاع همينطوري پيش رفت تا اينکه يه روز کوين زنگ زد:

بکي، آماده باش ميام دنبالت!

صداش به طرز وحشتناکي عصباني بود و مي لرزيد! خيلي ترسيدم!

چي شده؟ اتفاقي افتاده؟

کوين: سوال نباشه! 5 دقيقه ديگه دم درم! بوق زدم بدو بيا!

مهلت نداد چيزي بگم، سريع قطع کرد...خيلي تعجب کرده بودم، يعني چيکارم داشت؟

ادامه دارد!

۱۳ نظر:

  1. bazam ke edame darad:D beram bekhoonam bebinam key tamoom mishe aslan mishe payanesho hads zad ya na :D:D

    پاسخحذف
  2. ye enteghad ham bokonam inghad beine ghesmata fasele mindazi jarian yademoon mire hey az aval mikhoonam:D (shookhi booda ) vali bayad ye nim negahi be ghesmate ghabl bendazam

    پاسخحذف
  3. ورون به خدا این دفعه میکشمت اگه باز من رو بذاری تو خماری! حالا نگو نگفتی!!!

    پاسخحذف
  4. ممنون که ادامه داستان رو گذاشتی
    الان شروع به خوندن میکنم
    ادامه ش هم یادت نره زود بزار

    پاسخحذف
  5. man har vaght miam inja mikhoram be in ghese! az aval ham donabl nakardamesh nemidoonam ki be kie! bebakhshi dige :-(

    ishala dafeye ba'd be ye poste dige bresam!

    پاسخحذف
  6. man on yeki bloget ro kashfidam va bayad bekhanam . 4 blogs . poste saram kande khahad shod :))

    پاسخحذف
  7. http://blogger-templates.blogspot.com/
    , in ja ro bebin tamplate haye naz dare , Ya on yeki tamplatet ro bezar roye clasic form , HTML nemikhad dige , 3 soot mishe avazesh kard ... on poste akharish ke ugly goti ro migamaa .
    man ye kochik balatam
    balat @

    پاسخحذف
  8. میگم چه همه چی به خوبی و خوشی داره پیش میره تو این قصه

    پاسخحذف
  9. man montazere baghiasham

    پاسخحذف
  10. 4 Sani: be khoda sani joonam vaght nadaram vase neveshtan akhe:(

    4 Seti: eybaba, khoobe yeho tamoomesh konam?!

    4 Captain: chashm, be zoodi!

    4 Roonevesht: eb nadare janam!

    4 Newsh: oona comment nadare dige khodeto aziat nakon!!! bara templatesham valla nemidoonam che konam!!! chanta chize ke rele konam hal mishe!

    4 Ethan: are, hosele nadaram hey dard o gham besh ezafe konam akhe!

    4 Golpar: ghorboonet beram, chashm, zoodi minevisam!

    پاسخحذف
  11. dobare ke rafti sare dastan rastan!
    :D

    پاسخحذف
  12. hatman asabani shode chon ghazieye poole bimarestano fahmide :D midooni man kheili esme kasra o sogol ro doos daram

    پاسخحذف
  13. ورون ! تو نویسنده ی سریال های شبکه 2 نیستی ؟

    پاسخحذف