یکشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۶


همه چي تو يه چشم به هم زدن اتفاق افتاد..

حدود ساعت 5 بود که موبايلم زنگ خورد..

ورون: بله؟!

اون: سلام..خوبي؟!

ورون: مرسي..شما؟!

اون: نشناختي؟ ورون؟ ديويد م..البته نبايدم ميشناختي..

ورون با چشماي از حدقه در اومده: خ خ خ خ و و و بي؟!

اون: آره..ورون بايد ببينمت..ميتوني بياي بيرون؟!

ورون: آره..

اون: پس من 5 و نيم دم در خونه تونم..باشه؟

ورون: باشه..

اون: مواظب خودت باش..باي باي..

ورون: باي باي..

گوشيم تو دستم مونده بود..خشک شده بودم..يعني چيکارم داشت؟! من که نميتونم حالا اونطوري که بايد، شيکان پيکان کنم که!

خلاصه آماده شدم و ديويد اومد دنبالم..همه چي اوکي بود..بوي عطرش..لبخندش..تماساي دستش..حرفاش..حرکاتش..شوخي هاش..حتي غيرتش..فک ميکردم دارم خواب ميبينم..

ديويد: ورون مياي بريم خونه؟ مامانم سفارش کرده ببرمت ببينيش..

ورون: مامانت که منو ديده، ميشناسه..

ديويد: خب اين دفعه به عنوان عروسش..مياي؟

ورون: آخه لباسام...

ديويد: عب نداره عزيزم..

رفتيم خونه شون..نياز به معرفي نداشتم..مامانشو ميشناختم..خيلي هم رابطه مون خوب بود باهم..نشستيم کلي حرف زديم خنديديم و قهوه خورديم..تلفنشون زنگ خورد و مامانش جواب داد..بعد به ما گفت که کار داره و مجبوره بره و تنهامون بذاره..از منم معذرت خواست...مادر شوهر دوست داشتني ه!

من و ديويدم نشسته بوديم پاي ماهواره..ديويد پا شد رفت اتاقش..بعد چند دقيقه هم منو صدا زد..گفت بيا اينو ببين..دلم ميخواست نشونت بدم..

رفتم تو اتاقش..يه دفتر داد دستم..يه چيزي شبيه دفتر خاطرات بود..بازش کردم...خداي من..عکساي من..در حالات مختلف..اصلا فکرشم نميکردم..خواستم يه چيزي بگم که ديويد پيش دستي کرد:

ورون من هميشه دوستت داشتم..اما هيچوقت جراتشو نداشتم پا پيش بذارم..يا نميدونم اونقدار مرد نبودم..قوي نبودم..دير شده ميدونم..اما ما ميتونيم از اين به بعد با هم باشيم..

دلم راضي بود..يه لبخند زدم و سرمو انداختم پايين..بعد تماس لباش با لباي من..فوق العاده بود...

وقتي بيدار شدم ديويد خواب بود..در اتاقم باز بود..ترسيدم يکي بياد تو اتاق و مارو با اون وضع ببينه ..سريع دويدم در و بستم و ديويدو بيدار کردم..

ورون: جوجو، ديرم ميشه..ميرسوني منو؟

ديويد: هوم..الآن لباس ميپوشم ميريم عسلم..

وقتي منو رسوند دم در خونه قبل از اينکه پياده شم بوسم کرد و زير گوشم گفت خيلي دوستت دارم..

و اينگونه بود که من و ديويد رسيديم به هم..

و اينگونه بود که..

.

.

.

.

شما بدجور رفتين سرکار و مقادير متنابهي فول شدين...

Happy April Fool’s Day!

۱۲ نظر:

  1. بسیار هم رفتیم سر کار از قرار معلوم

    پاسخحذف
  2. سرکاری شیرینی بود
    ممنون که من رو لینک کردی
    من هم شما رو لینک کردم

    پاسخحذف
  3. میگن دروغ آوریل گاهی راست از آب در
    میاد
    تا اون قسمت مادر همسر دوست داشتنی رفتم سرکار بعدش فکر کردم خواب دیدی

    پاسخحذف
  4. :))))))
    hesaby ham fo0l shodim!

    پاسخحذف
  5. :))) khak abr saret nakonan dokhtar! fakkam zamin bood!:D :*

    پاسخحذف
  6. خیلی باحال بود ورون خانم... من هم مثل کورال فکر کردم خواب دیدی... بلاخره یه روز یه شاهزاده میاد تو رو از فکر آقای آقا دوید در میاره...:D

    پاسخحذف
  7. حالا دیگه شوخی ناموسی می کنی؟

    پاسخحذف
  8. سلام عزیزم
    انگاری عادت کردی ملت رو سر کار بذاریا
    نکن دختر زشته........

    پاسخحذف
  9. 4 Donya: hadafe mam hamin bood honey:*

    4 Captain: khahesh baba, man blogi ke doos dashte basham link besh midam, bi mennat!

    4 Coral: shayadam ras az ab darbiad:D khoda az dahanet beshnofe!

    4 Narcisse: chakeram..linketo bezar plz!

    4 Ailar: bahal bood na?!

    4 Webneveshte: a gohrboonesh, amma naymadam naymada!

    4 Jesm: baba khodam boodam, gharibe ke nabood ke!!

    4 Sani: happy!

    4 Azar joon: na baba, adat chie!
    dige tekrar nemishe:D

    پاسخحذف
  10. bazi bazi ba gheirate ma ham bazi!! man to ra az do goosh ma beine do kooh aavizan khaaham kard!

    پاسخحذف
  11. man khodam omadam az akhar khondam,he he he :D :D ;)

    پاسخحذف