دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵

مامان بزرگه( مامان بابا ) گوشاش سنگینه..اما انگار وقتی به نفعشه ناجور تیز میشه!!
پارسال وقتی اصفهان بودم، داشتم واسه عموم توضیح می دادم که آره میخوام برم زمزم کارآموزی..برگشت یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت که: زنجان میخوای بری چیکار؟!!
در همین راستا..اصفهان که بودیم به مامانم میگهه: میدونی زن این پسر همسایه که تازه باهم ازدواج کردن چیکاره س؟! پاسدار ه!!(همون پرستار)

در ضمن..والده محترم بابایی بسیار فوضول می باشد..تو اتاق داری لباس عوض میکنی، نگات میفته تو آینه، لخت لخت خودتو تماشا میکنی..راه میری..قر میدی..یهو سرتو بر میگردونی میبینی وایساده داره نگات میکنه!!!

۵ نظر:

  1. salam ....




    piri injoorie . ma ham haminjoori mishim bad haaa ....


    amma inke biad to otagh va .... kolli sheitoonehaaaaaaaaaaaa ....

    پاسخحذف
  2. گوشش سنگین شده... چشمش که از کار نیفتاده که

    پاسخحذف
  3. شاید لزبینه و اینهمه سال تمایلاتش سرکوب شده ;)

    پاسخحذف