جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۸۵

سفرنامه اصفهان:
صب که کلاس بودم. بعد از کلاس بدو بدو رفتم بيهقي بليط گرفتم و بدو بدو رفتم خونه..تا بشه ظهر که راه بيفتيم بريم نصف جهون!
مامان خانوم م نقطه ضعف گير آورده بود تا يه چيزي ميگفتم زرتي ميگفت: بر ميگردم، نميام باهات ها!
در طي سفر ما يه پسري بود که بعد ها فهميديم ازدواج کرده اما به خدا واقعا بچه بود، 23 سالش بود..عضو يکي از اين گروههاي گلد کوئيست بود..بعدش اين يعني از وقتي سوار اتوبوس شد با اين موبايل کوفتي ش حرف زد تا ما رسيديم...يه سري هم مردي که کنارش نشسته بود رو گرفته بود به حرف..انقدم بلند حرف ميزد! من تا چشام مي افتاد رو هم اين داد ميزد: آقا من واقعا شرمنده م ها! حرف ميزنم شما هم اعصابتون ناراحته...اي الهي بميري!! بيچاره زنش!!
يه تيکه به ماماني گفتم منتوس ميخواي؟ با سر اشاره کرد که آره..منم يه منتوس در آوردم گذاشتم تو دهن خودم..نميدونم چرا اصلا يادم نبود مامي م ميخواد..بعد 10 دقيقه ميگه مرسي از منتوس...سر جريان آدامس هم همين بود! فک کنم زيادي تو عالم رمانتيکي خودم بودم!!
ترمينال صفه رو کنده بودن عين گاگولا مونده بودم کدوم وري برم تاکسي بگيرم..که آخرش يه راهي پيدا شد و ما رفتيم به سلامتي!
رسيديم خونه عمه کوچيکه ديديم به به..خونه نيستن! پشت در مونديم؟ نه بابا! تا ورونيک هست کسي غم نداره..من کلي اونجا زندگي کردم کليد داشتم..خلاصه رفتيم خونه شون ريخت و پاش کرديم! بعد آماده شديم بريم خونه عموم اينا که سالگرد ازدواجشون بود!!
تا اين در کوچه خونه عموم اينارو وا کردم( کليد اينم داشتم!) ديدم يکي از پنجره همچين گفت وااااي! من يه نگاه انداختم بالا ديدم بله عمه کوچيکه س..آروم گفتم هيس!! صدات در نياد وگرنه چشاتو در ميارم..(چقد بي تربيت!) بعدشم رفتيم بالا و درو وا کرديم و با صداي انکر الاصوات م داد زدم سلام!! قيافه همه ديدني بود..زن عموم و عمه بزرگه و بابا بزرگم داشتن هاي هاي اشک مي ريختن..نه که من صد سال بود اونجا نرفته بودم!!( خوبه 1 ماه پيش اونجا بودم آ!) خلاصه کلي خنديديم!!
بعدشم شام و ويسکي و حرف و مسخره بازي و اينا!!

فرداش که بشه چهارشنبه بنده حضور چشمگيري داشتم در مراسم رژه مشعل بازيهاي آسيايي دوحه..بدين صورت که رفتم وايسادم علاف شدم تا اين بياد و بره و اينا! جاي شما خالي...خانوم آيلين ميليکيان مربي تيم ملي بسکتبال بانوان يه تيکه کوچه کليساي وانک رو از سر کوچه به سمت خيابون نظر تا چهارراه خاقاني دويد..بالاخره ارمني بود و آشنا و فاميل و مامان دوستم و بنده کلي افتخار نمودم!!
عصرشم صفايي داديم به سر و صورت و با دوست جون و دوست جونش راهي تريا آني شديم!! بعدشم هي خيابونا رو ويراژ داديم و پسر بازي کرديم! البته از بي عرضگي مون و اينکه صاحب ماشينه متأهل بود رعايت کرديم و شماره رد و بدل نشد به هيچ وجه!
شبشم زود خوابيدم چون داشتم جسد وار بر ميگشتم خونه!!

پنجشنبه هم تقريبا 12 و اينا پيش به سوي تهران شديم همراه عمه کوچيکه و شوهرش..من و مامانم دم به دقيقه از جامون کنده مي شديم چون شوهر عمه ه با 160، 170 تا ميرفت بعد ميرسيد به 1 متري تريلي جلويي ترمز مي کرد!! ناهار هم تو رستوران آفتاب خورديم تو مجتمع توريستي مهتاب که جا داره تشکر کنم به چند دليل: فوق العاده تميز بود..آهنگ علي اصحابي رو پخش ميکرد( به خدا جهنم م جايي واسه تو نداره..) بعدشم غذاها خوشمزه بود..مخصوصا سالاداش..بوي بد هم نمي اومد از هيچ جا! کلي م پسر خوشگل بود اونجا!! آنتن دهي موبايل هم عالي بود..
عصرم که رسيديم من به دو رفتم حموم و مراسم آماده شدن و اينا، شب پارتي دعوت بودم..کلي هم ودکا خورديم!! (نکنه من الکلي ام؟!) کلي قر داديم و رقصيديم و بنده در سمت دلقک مجلس کلي بازار گرمي کردم و همه انگار رفته باشن از اين برنامه هاي خنده دار هر هر مي خنديدن!! ايول به خودم!
شب هم تقريبا 2 رسيديم خونه و خسته و کوفته تا صب لرزيدم!!

چه پست درازي..عادت نداشتين نه؟

۱۶ نظر:

  1. خب بس در کل خوش گذشته به سلامتی

    پاسخحذف
  2. :)))))))
    shomareh ham rad o badal mikoni pas! man bishtar payam mashroob rad o badal konim:D:D:D

    Shadeless::

    پاسخحذف
  3. bebinam yade man ham bodi pesaraye khoshkel didi ya na ?
    hamishe yadi az man bokon chon in ja GHAHTOL ROJAAALE

    Khoshhalam ke khosh gozashte va salem backidi

    پاسخحذف
  4. ورونیک عزیز. همیشه به گردش و خوشی و مسافرت و اصفهان و پارتی و ودکا و....
    :) بد نگذره یه وقت

    پاسخحذف
  5. میبینم که برگشتی و دلت واسه وبلاگت تنگ شده بود و سه تا سه تا آپ میکنی و آنی میری و ... خوبه والا

    پس فردا مشروبم !حتما میخوری و پسر بازی و شماره و

    خوش گذشته ها، نه؟

    پاسخحذف
  6. hamishe be safra unam esfahan:D
    vali didin che gandi zadan be in shahr ba in METRO?

    پاسخحذف
  7. یه خورده هونه بمونی بد نیستااااااا

    پاسخحذف
  8. من سواد خوندن این همه مطلب رو ندارم!

    پاسخحذف
  9. راستی در رابطه با کامنتت که گفتی «منم مث شیرین» می خواستم چند روز پیشا برات ایمیل بزنم، گفتم وایسم تا از مسافرت برگردی، حالا ایمیل زدم برات.

    پاسخحذف
  10. salam veroneeque,,chetori?man chanda vaght bud khundan be farsio baraye khodam ghade gahn karde budam bara hamin naymade budam inja,,,emtehane teofl chi shod?dadi?/tu in chand ta poste akharet ke khundam ke chizi nagofte budi,,
    koli maze dad un safarnamat!!khosh begzare bishtar behet,,
    :)

    پاسخحذف
  11. moshkel injast ke adamaye khune aslan darket nemikonan!

    پاسخحذف
  12. اون پسته تخیلی نبود دوستم، داره خبرایی می‌شه!

    پاسخحذف
  13. اولين باره مي خونمت، خوشم اومد.چه روون مي نويسي بچه.
    مريم

    پاسخحذف
  14. جا داره در اينجا خدمت شما خسته نباشيد عرض كنم بابت اين همه! خوش گذروني. هميشه به گشت.
    رستوران آفتاب رو من هم تابستون كه از اصفهان بر مي گشتيم تجربه كردم. واقعا جاي خوب و قابل قبولي درست كردن. جاي اينجور جاها هميشه تو جاده هاي ما خالي بوده.

    پاسخحذف
  15. میبینم رفیقای نازلی هم یه چیزیشون میشه نه؟ نوشتنت جون میده برای اتوبیوگرافی

    پاسخحذف