تنها چیزی که دارم بهش فک میکنم رفتن ه..مهاجرت..
اون راهی رو هم که سراغ دارم تا مقصد تقریبا یک سال طول میکشه..یه پاسپورت بدون مهر، گواهی مسیحیت، و یه آدم دلسوز اونور دنیا!!!
اینا کاری نداره..فدای سرم 5000 دلار هم باید بدم میدم..شده خودمو می فروشم...
شنیدین میگن هر کی واسه هر کاری عجله داشته باشه نفر آخره که اون کارو میکنه؟
حالا حکایت منه..7 سالی میشه که زمزمه ش همه جا هست که ورونیک میخواد بره، ورونیک میخواد بره..
عموم و هیچوقت به خاطر کاری که کرد نمی بخشم..سالهی قبل..تقریبا 14 سال قبل..مامان و بابا رفتن آمریکا..اون موقع مث الآن شرایط سخت نیود...بعد برگشت راحت میشد کارای من 9 ساله و اریک 14 ساله رو راس و ریس کرد و فرستاد..اما عمو همه چی رو خراب کرد..تو گوش بابا خوند و خوند تا راضیش کرد که نفرسته مدارک مارو..که ایران بهتره..که بچه ها اینجا خوب رشد میکنن..عموم..کسی که الآن میگه پسرم اگه بخواد 15 میلیون براش ودیعه میذارم و هر طور شده ظرف 1 ماه از ایران میبرمش..کسی که وقتی میدونست من موبایل میخوام خطی رو که برای پسرش خریده بود و خاک میخوردو یه تعارف نزد..کسی که وقتی خط خریدم گوشی خودشو که بنجل شده بود گفت وردار ولی پسرش از دبی برای خودش دبلیو 800 آورد که سه ماه بعدش فروخت..
دوسش دارم..عمومه...بلده چطوری با مردم کثیف مث خودشون تا کنه..بلده وقتی سرشو کلاه میذارن برعکس عمل کنه..اما نمیبخشمش..اگه حرف نمیزد..اگه بابامو منصرف نمیکرد من الآن اصلا فارسی بلد نبودم حرف بزنم..
الآن تقصیر من نیست که نمیتونم به هر آگهی اعتماد کنم..تقصیر من نیست که دانشگاه بازی در میاره و ثبت نامم نمیکنه...تقصیر من نیست که وضعم اینطوریه...من یک درصد این زندگی رو هم نمیخوام..نمیخوام..نمیخوام!!
اما من میرم..میبینین که میرم..و به اون چیزایی که میخوام میرسم..این خط این نشون..
پ.ن: فشار مامانم بیشتر شده..غیبت هی وقت و بی وقت منو بپذیرید..
پ.ن.ن: پست های بعدی یه داستان خواهد بود که نویسنده ش خودمم...حسودی م شد به نیوشا..هر چند..خودم تو بلاگ قبلی یه داستان نوشته بودم..